بسم الله
یک بار میخواندم که فیلم برداری یعنی قرار دادن تعدادی تصویر پشت سرِ هم که از یک جایی به بعد ما عکس ها را متحرک میبینم و احساس میکنیم که شده اند فیلم.از صبح که بیدار میشوم چه چیزهایی را میبینم؟باد سردِ ششِ صبح و صدای گنجشک ها را آخرین بار کی احساس کرده ام؟این تصویر را چند روز است که ندیده ام؟غرق شدن در یک کتاب و دیدن یک دوست و احساس کمک به کسی که به من احتیاج دارد را چطور؟این تصویر ها از صبح از جلوی چشمم رد میشود و میشود همین فیلمِ زندگی ام.نمیشود حتی یک لحظه اش را هم بیخیال شد.هر لحظه اش میشود یک فریم و همین فریم ها میشود فیلمِ هر روز.امروز که تقریبا از خانه بیرون نرفتم(جز برای دو ساعت بوکس) احساس کردم که این فیلم به هم خورده.که هیچ چیزش جای خودش نیست و بی سر و ته شده.
سایه ی مرگ بر سرم سنگینی کرده.برایم بیست دقیقه "بنان" گوش دادن عذاب شده و وقتی میبینم یک فیلم دو ساعت طول میکشد حرص میخورم که از دنیا جا مانده ام.که دنیا از من سریع تر است و باید بگیرمش.کنار نمی آیم با اینکه من قرار نیست به دنیا برسم.کنار نمی آیم.به هم میریزیدم و کنار نمی آیم.